0

دلیل وابستگی بیش از حد به یک شخص؟

سلام. 

مدتیه خیلی زود به جنس مخالف دل میبندم و فکر میکنم اون شخص همونی هست که من دنبالشم، منتها بعد از شناخت از اون شخص کاملا نظرم برمیگرده!

اکثر دلیل برگشتن نظرم اینه که من بیش از حد عاشق میشم ولی اون میزان عشق کافی رو از اون شخص دریافت نمیکنم! بنظر شما عادیه یا نیاز به مشاور خصوصی دارم؟

برچسب ها:
اشتراک گذاری:
1
مهرنوش طراوتی

مهرنوش طراوتی

سلام دوست عزیز.

نکته ای که باید بهش توجه کنید این هست که ماه های ابتدایی شروع یک رابطه ابتدایی زمانیست که شما باید صرف شناخت طرف مقابلتون بکنید. یکی از اشتباهاتی که اکثر افراد مرتکب می شوند این هست که در هفته ها و ماه های ابتدایی یک رابطه، احساس میکنند عاشق طرف مقابل شده اند و از طرف مقابل هم همچین انتظاری رو دارند. عشق واقعی و سالم تنها از طریق شناخت عمیق و درست از طرف مقابل هست که به دست میاد و مدت زمان کسب این شناخت عمیق معمولا از شش ماه تا یک سال زمان میبره. بنابراین در دو یا سه ماهه ابتدای رابطه عاطفی انجام این کارها اشتباه دونسته میشه:

طرف مقابل رو شدیدا مورد عشق و پرستش قرار دادن و مصون دونستن اون از هرگونه نقصی(به نوعی غیر واقعی و رویایی دیدن طرف مقابل)

برنامه ریزی جدی درمورد اینده بدون این که شناخت کامل به دست اومده باشه و خیال پردازی درباره تصمیمات جدی مثل ازدواج و مهاجرت و..

تلاش افراطی برای تغییر دادن طرف مقابل و نپذیرفتن شخصیت واقعی اون

برقراری رابطه جنسی و صمیمیت افراطی 

کنار گذاشتن فعالیت های معمول فردی مثل کار، درس، ورزش و... و تنها وقت گذارندن با شریک عاطفی

بنابراین توصیه من به شما این هست که در ابتدای رابطه به جای دلبستگی و وابستگی شدید و بال و پر دادن به این فکر که "همون فردی که دنبالش بودین رو پیدا کردین" ، ضمن لذت بردن از شیرینی ها و زیبایی های روزهای ابتدایی اشنایی، سعی کنید از شریک عاطفیتون شناخت عمیق و کافی کسب کنید و به این فرد و رابطه ای که در حال شکل گیری هست نگاهی واقع بینانه داشته باشید. به مرور زمان و با شناخت بیشتر متوجه خواهید شد که این فرد کاملا مناسب شما هست و یا خیر.


0
الناز توکلی

الناز توکلی

وقتی ما از نظر روانی به یک نفر بیش از حد وابسته می‌شیم، معمولاً ریشه‌اش به یک یا چند طرحواره (که یعنی الگوها و باورهای عمیق ذهنی درباره خودمون و دنیا هستن) برمی‌گرده که تو ذهن‌مون شکل گرفته و مثل عینک رنگی روی رفتار و احساس‌مون تاثیر می‌ذارن.
یکی از طرحواره‌های مهم در این زمینه، «ترس از رهاشدگی» یا «بی‌ثباتیه» یعنی باور عمیق به اینکه آدم‌ها مهم زندگیمون ممکنه ما رو ترک کنن یا ازمون دور شن و ما نمی‌تونیم بدون حضورشون دوام بیاریم. این باعث می‌شه چسبندگی زیاد و وابستگی شدید به اون فرد پیدا کنیم تا حس امنیت روانی‌مون حفظ بشه.
طرحواره دیگه‌ای که ممکنه دخیل باشه، «نیاز به تأیید» یا «وابستگی» است؛ یعنی احساس می‌کنیم بدون تأیید و حمایت دیگران نمی‌تونیم تصمیم بگیریم یا خودمون باشیم، پس تمام انرژیمون رو می‌ذاریم که اون فرد ما رو تأیید کنه و کنارمون بمونه.
همچنین ممکنه طرحواره‌هایی مثل «بی‌کفایتی» یا «ضعف در کنترل احساسات» باعث بشه نتونیم به تنهایی مشکلاتمون رو مدیریت کنیم و به شدت به حمایت و حضور اون شخص تکیه کنیم.
به زبان ساده‌تر، این طرحواره‌ها مثل برنامه‌های پیش‌فرض ذهنی هستن که می‌گن «اگر کسی کنارم نباشه، من نمی‌تونم زندگی کنم» یا «بدون محبت و تأیید اون، من بی‌ارزشم». این باورها باعث می‌شه وابستگی بیش از حد شکل بگیره.

حامد جان لطفا کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید از جفری یانگ را مطالعه کنید.

برای ثبت پاسخ باید وارد وبسایت شوید